نقش عزت نفس در موفقیت مالی پایدار

موفقیت(تحقق خواستههای واقعی)، ثمرهی همراه شدنِ باورهای قدرتمندکننده و در رأسشان، عزت نفس راستین با، «انگیزه و شور و اشتیاقی» است که برای تحقق آن خواستهها داریم. وقتی این فرمول تکمیل باشد، نتیجه مد نظر، 100٪ رخ خواهد داد. به همین دلیل ساده و منطقی میتوان فهمید که همواره «موفقیت» و «رشد شخصیت»، دو موضوع موازی با هم هستند که همزمان با هم شکل میگیرند.
در حقیقت، ذاتِ ما که به دنبال تجربهی بخشِ بزرگتر درونش، از طریقِ شناخت خواستهها و تحقق آنهاست، خود به خود این انگیزه را از طریق برخورد با تضادها ایجاد میکند. زیرا انگیزه، فرمول حرکت است و حرکت تنها راهِ رشد.
اما آنچه که به این انگیزهها تداوم میبخشد و آنها را در مسیر صحیح جهت دهی میکند، باورهای قدرتمندکنندهای است که عزت نفسمان را به گونهای میسازد که، قادر به قدم برداشتن برای آن خواستهها و ادامه دادن تا تحققشان میشویم.
و در مقابل، آنچه انگیزههای ما را میکُشد و قدمهایمان را متوقف میسازد، کمبود عزت نفس است.
کمبود عزت نفس، برگرفته از تجارب شکستهای قبلی یا تلاشهای به ثمر ننشستهای است که، راهکارها و شیوههای باورهای محدودکنندهی ما، برای تحقق آن خواستهها بوده است. باورهای محدودکنندهای که جدا از ذات ماست که از جنسِ خداوند است و خالق. اما ذهن در معادلهی نتیجه گیریهای ما، با بدجنسیِ تمام، تنها بخشِ «نتوانستنهایمان» و «از عهده برنیامدنهایمان» را به تصویر میکشد و پررنگ میکند بی آنکه صحبتی از نقشِ پررنگِ باورهای محدودکننده در آن نتوانستنها و آنها را هم در معادلهی این نتایجِ نادلخواه بگنجاند یا توانایی ما در تغییر آن باورهای محدودکننده را به خاطر بیاورد.
به همین دلیل است که عده ی زیادی از آدمها در جایی از مسیر، دست از ادامه برمیدارند. یعنی به «جنسی از پذیرش» میرسند که از بیایمانی میآید و ناخواستههای حاصل از باورهای محدودکننده را به عنوان سرنوشت بدون تغییرشان میپذیرند.
چون به این نتیجه میرسند که تصمیمی که سرنوشت برای آنها گرفته کاملا بر خلاف خواستههای آنهاست و بدتر از همه میپذیرند آنچه به واقعیت میپیوندد و خواهد پیوست، «تصمیم و ارادهی سرنوشت» است و نه خواسته و ارادهی آنها.
البته باید ذکر کنم که اگر ذهن همواره مشوق و انگیزاننده ی ما برای ادامه دادن و شیوههای صحیح را پیدا کردن و دنبال کردن بود، دیگر مفاهیمی چون «کنترل ذهن، پروراندن عزت نفس و ایمان»، نه وجود خارجی داشت و نه ضرورتی به ایجادشان بود.
به همین دلیل است که قرآن برتری آدمها را با ترازوی «تقوا به معنای کنترل ذهن» تعیین میکند.
زیرا عزت نفس یعنی رسیدن به بالاترین درجه توانایی در کنترل ذهن- به عنوان «بالاترین توانایی و نقطهی برتری انسان.
منظورم کنترل ذهن، هم در «ناامید نشدن» از ناتوانی در تحقق خواسته ها و هم «بیانگیزه نشدن» به خاطر تحقق خواستههای بسیار و ادامه دادن به مسیر رشدِ بیشتر، از طریق رسیدن به درجهای اعلیتر از عزت نفس است.
به طور کلی، ذهن ما در طی سالیان توسط پیشفرضها و کدهایی برنامه نویسی شده که، میتوان آنها را نگرش، باور، فرمول یا دلایلی نامید که به عنوان اصل یا واقعیت دربارهی «شیوهی پدید آمدن رخدادهای زندگیمان»، انتخاب کردهایم. دلایل و نگرشهایی که اکثراً برچیده شده از تجارب اطرافیانمان است تا خودمان و آنقدر آرام آرام ذهنمان را کدنویسی کردهاند که، حتی خبر نداریم هم اکنون نسخهی دیگری از همان اطرافیانی(والدین، دوستان و …) شدهایم که عیب و ایرادهایشان را نقد میکردیم و مطمئن بودیم هرگز به شیوهی آنها زندگی نخواهیم کرد.
غافل از اینکه همان الگوها الان بخش مهمی از موجودیتمان را تشکیل دادهاند که تصمیمگیرندهی اصلیِ زندگیمان شده است. منتها با دلایلی متقاعد کننده که ذهنمان طراحی کرده تا دلیلِ ناخواستههامان را توجیه کند و مسئولیت تغییر این شخصیت را از دوشمان بردارد و به موضوعاتی مثل شانس، سرنوشت، دولت، خانوادهای که در آن متولد شدهایم، اقتصاد، جو جغرافیایی و… ربط بدهد.
این قالب کم و زیاد دارد، اما همیشه هست. هربار که با تمرکز برای کنترل ذهنمان زمان، انرژی و تعهد خرج میکنیم، این کدها به حالت معلق درآمده و غیر فعال میشوند و به همان نسبت نیز، تجارب زندگیمان را دستخوش تغییراتی مثبت قرار میدهد. اما به محض رها کردن ذهن، دوباره روز از نو و روزی از نو آغاز میشود.
یعنی این پیشفرضها آنقدر به ذهنمان چسبیدهاند و با ما یکی شدهاند که، با اندک غفلتی اصلمان را به کلی فراموش و از قالب حقیقیمان- که بخشی از خداوند به معنای منبع همهی قدرتها و نعمتهاست و رابطهمان با او همیشگی است- خارج میشویم.
به طور کلی، برخی از این باورها(پیشفرضها) قدرتمندکننده و برخی محدودکنندهاند. آنچه مسیر زندگی مان، رفتارها وعکسالعملهایمان و در یک کلام، جنس عمدهی تجارب زندگیمان را در تمام جنبههایش مشخص میکند، برآیندی است از این باورهای قدرتمندکننده و محدودکننده، که ناآگاهانه در ذهنمان کدنویسی شده است.
خبر بد این است که این برآیند، غالباً محدودکننده است. یعنی کفهی باورهای محدودکننده، غالباً بسیار سنگینتر است از باورهای قدرتمندکننده.
به همین خاطر، سهم اکثریتِ افراد، از اینهمه موهبتهایی که در قالب، ثروت(به معنای توانایی برطرف کردن نیازهای مالی)، سلامتی و عشق مسخرمان شده، تا از لحظههای بودنمان در این کالبد جسمانی لذتِ بیشتری ببریم، خودمان و خواستههایمان را کشف و با تجربهشان بزرگتر شویم و به آرامش برسیم، بسیار بسیار ناچیز است.
به همین خاطر زندگی اکثریت افراد، به جای تجربه خواستهها، به درگیری برای مشکلاتی میگذرد که، تلهی آن باورهاست؛
به همین خاطر اکثریت افراد، غالباً در مدار اتفاقات و شرایطی قرار میگیرند که، نمیخواهند؛
به همین خاطر، هرچه در این مسیر پیش میروند، خواستههایشان کوچکتر و حسرتهایشان بزرگتر میشود؛
این پیشفرضها که ندانسته و نسنجیده باورشان کردهایم و زندگیمان را روی پایههای لرزان و سُستشان بنانهادهایم، واقعیت را اینطور به ما معرفی و دیکته کرده که:
فلان بیماری فقط با فلان شیوه بهبود مییابد. پس اگر بیمار هستی اما به آن شیوه دسترسی نداری، خبری از بهبودی نیست؛
استقلال مالی، فقط حاصل انجام فلان کار یا داشتن فلان فرصت است، پس اگر مهارت یا امکانات انجامش را نداری، بیهوده تلاش نکن، چون خبری از استقلال مالی نیست، چون ثروتمندان را در این کسب و کارها و مهارتها یافتهاند، بی آنکه از باورها، تلاشهای ذهنی و فرایند تکاملیای خبرداشته باشند که آن افراد برای رشد، پیمودهاند؛
فلان خواستهات، فقط توسط فلان فردِ خاص یا از طریق فلان شیوهی خاص محقق میشود. پس راهی برای دسترسی به آن فرد خاص، راضی نگهداشتن فلان گروه به منظور دسترسی به آن شیوه پیدا کن، وگرنه خبری از خواستهات نیست؛
خوشبختی تو فقط با حضور فلان فرد یا رخ دادنِ فلان اتفاق در زندگیات ممکن است، پس یا برای داشتناش تقلا میکنی، سرسختی میورزی و زجر میکشی یا عطایش را به لقایش میبخشی؛
میبینی!
هنوز نفهمیدهایم پیمانه و ترازویی که ذهن به دست مان داده تا مواد اولیه خواستههایمان را با آن اندازه بزنیم، معیار و مقیاسی اشتباه است. (برای درک بهتر موضوع، فقط تصور کن برای درست کردن نان، پیمانه آرد، با پور خمیرمایه جابه جا شود. یعنی 3 قاشق غذاخوری آرد با 3 لیوان پودر خمیر را برای درست کردن نان بکار ببریم).
به همین دلیل مواد اولیهای که برای محصولمان خرج میکنیم، هیچ تناسبی با هم ندارند. پس نباید هم- نتیجه خوب که هیچ- اصلاً اتفاق نیفتد و فرسنگها با آنچه انتظارش را داریم، فاصله داشته باشد.
میبینی!
همهی آنچه بر کیفیت زندگیات تأثیر میگذارد- در لایههای عمیقِ ذهن تو- در دست همه هست و به همه چیز بستگی دارد، الا خودت. همه عامل (مثبت یا منفی) هستند، الا ذهنیتِ خودت و این همان دام بزرگی است که افراد زیادی، دست و پای خود را با بندهایی تمام نشدنیاش نه تنها گره-که- کور گره زدهاند.
اما همهی این خیالات خام و نقش بازی کردنها و ادای ایمان داشتن و قوانین را شناختنها، تا زمانی است که اوضاع مرتب است. به وقتِ بزنگاه، نوبت به عمل که میرسد، اوضاع که از کنترل خارج میشود و تضادها که احاطهمان میکند، دوباره همان ترسها، تردیدها، پیشفرضها و نگرشهای قدیمی به عرصه بازمیگردد، سکّان را به دست میگیرد و ما را مثل مترسکه معرکه، به محاصرهی خود در میآورد.
انگار نه انگار من همان فردی هستم که قدرت احساس خوب را میدانستم؛
انگار نه انگار من همان فردی هستم که تضمین نمیخواستم چون میدانستم وقتی قدم اول را بردارم، قدم دوم به من گفته میشود؛
انگار نه انگار من همان فردی هست که میدانستم تجارب من، چیزی جدا از جنس باورهایم نخواهند بود؛
انگار نه انگار من همان فردی هستم که بازیِ فرکانسها را فهمیده بودم و خودم را در کنترل کانون توجهام، توانا میدانستم؛
انگار نه انگار من همان فردی هستم که فهمیده بودم، اگر این بیماری را باور نکنم، اگر از این ناخواسته روی برگردانم، لاجرم از زندگیام بیرون میرود؛
انگار نه انگار من همان فردی هستم که دستِ ذهنم را خوانده بودم و با «معیار قرار دادنِ احساس خوب»، او را با هر قیافهای در هر قالبی و با هر بَزَکی میشناختم؛
بنابراین، تغییر-منظور تغییری بنیادین- که کفهی باورهای قدرتمندکننده را حتی اگر شده، کمی سنگینتر کند، پشتوانه میخواهد
تغیییرِ بنیادینِ محدودیتهای ذهنیایِ که بارها از چالهشان درآمده و به چاهشان گرفتار شدهایم، ایمانی آهنین میخواهد تا دست از حساب و کتاب کردن با چرتکهی ذهنمان برداریم و ترازو و پیمانههای ذهن را یک بار برای همیشه دور بریزیم.
و این پشتوانه و این جنس از ایمان،«عزت نفس» نام دارد تا مفهوم انا لله درک و پذیرفته شود.
عزت نفس یعنی بازگشت به درون و کنار گذاشتن تمام باورها، شیوهها و چگونگیهای محدودکنندهای که، از دنیای بیرونی و از تجارب افرادی وام گرفتهایم که حتی باورهایشان و درونشان را نمیشناسیم.
عزت نفس، یعنی رسیدن به هماهنگی میان ذهن و روح به کمک نادیده گرفتن و shift+delete کردن کدهایی که، در طی سالیان در ذهن انباشتهایم و اعتماد به شیوهای که، به خاطر سادگی و در عین حال حجم زیاد مزیتهایش، بیش از حدّ خوب به نظر میرسد که حقیقت داشته باشد.
عزت نفس یعنی رسیدن به مرحلهی اجرای توحید.
توحید، بالاترین مرحلهی رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی « ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»را باور کردن، وعدهی «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» را درک کردن، یقین داشتن به غیب. یعنی نتیجهای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونیام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهدهی خواسته. (به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعدهی بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواستهای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود) و سپس مصداق أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
عزت نفس یعنی تجلی «لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» بودن، به خاطر درک و اعتماد بی چون و چرا به ربّی که، هدایت ما را بر خود واجب کرده است و کیست قابل اعتمادتر و وفادارتر از خداوند به وعدهی خویش. (وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه)
افرادی هستند که چنین حدّی از ایمان و عزت نفس را ساختهاند، اما عدهشان بسیار کم است.
همان عدهی قلیلی که آنها را ابراهیم، عیسی، موسی و محمد نامیدهایم .
همان ایلان ماسکها، پروفسور سمیعیها و … که با پیمودن راه خودشان و پرداختن به علائقشان، تأثیر قابل توجهی بر زندگی بشر گذاشتهاند. این بالاترین حدّ از عزت نفس است که ساختنش، تعهدی غیرقابل مذاکره با هر ترفند، استدلال و برهانی را میطلبد.
درست است که افراد قلیلی از عهدهی ساختنش برآمدهاند، درست است فاصلهی بسیاری با این حدّ از عزت نفس داریم، اما این حدّ از عزت نفس، به وسیلهی برداشتن همان قدمهای کوچک و آرامی پر میشود که همهی ما در هر جایگاه و شرایطی، توانایی برداشتنش را داریم.
و مهمتر از همه، با برداشتن هر قدم، نه تنها یک قدم از شرایط ناخواستهی کنونی فاصله میگیریم، بلکه یک قدم به شرایط دلخواهمان نزدیکتر و شبیهتر میشویم. درک این موضوع، مهمترین رازِ زنده نگه داشتن انگیزه و ایمانمان برای طی کردن این فرایند است.
زیرا چنین حدّی از عزت نفس- بالاخره- چهرهاش را به رهروان راستین و صبوری نشان میدهد که، اولاً«فرایند بودنِ» ساخته شدن چنین حدّی از تفاوت، چنین درجهای از ایمان و چنین عمقی از عزت نفس را درک میکنند و قدم به قدم- بدون عجله، بدون مقایسه، بدون سنجیدن با معیارهای اشتباه- این مسیر را همواره میپیمایند و در برابر نجواهای ذهنشان استقامت میورزند.
ساختن چنین حدّی از عزت نفس، در درجهی اول، پذیرش موجودیت انسانی خودمان با تمام نقصها و کمبودهایی که داریم و سپس به راه انداختن جهادی اکبر برای بهبود ضعفهای شخصیتیمان و کاشتن و پروردنِ بذر عزت نفس در وجودمان است.
ساختن چنین حدّی از عزت نفس یعنی درک جایگاه فرکانسی و مداریای که این تغییر را از آنجا شروع کردهایم و سپس به جای مقایسه جایگاهمان با نقطهی نهاییای که دیگرانی که میخواهیم نتایج آنها را داشته باشیم و ناامید کردن خودمان، نتایج مسیر را از این نقطه و با درنظر گرفتن لحظاتی که در این مسیر ماندهایم، و کسرِ لحظاتی که از این مسیر خارج شدهایم، بسنجیم تا دچار توهم و توقع بیجا نباشیم و آگاه باشیم به اندازهای که تمرین کردهایم، تغییر میکنیم.
زیرا عزت نفس همچون درختی کهنسال و از قبل رشد داده شده نیست که، بتوان آن را سفارش داد و- یک شبه- حیاط خانه را با درختی تنومند و شاخههای سایه دارش آراست.
بلکه عزت نفس، همان بذر ساده و در دسترسی است که در وجودت میکاری و بی آنکه توقع داشته باشی روز بعد درختی پربار از آن سر زده باشد، به مراقبت روزانه از آن ادامه میدهی.
در یک کلام، صبر و صلواه(تأیید نشانهها و از قلم نینداختن کوچکترین نکات مثبت) پیشه میکنی، با دیدن هر جوانهاش ذوق زده میشوی، انگیزه میگیری و با جدیّت بیشتری مراقبتهای روزانهات را ادامه میدهی.
خیلی از افراد، فکر میکنند با اینکه مدتهاست روی خودشان کار کردهاند، اما تغییراتی ملموس در نتایجشان ایجاد نشده است. سپس یا آن را بیعدالتی میدانند و یا باز با ایدهی ذهنشان، مشکل را در جایی دیگر، یعنی عواملی بیرونی جستجو میکنند. یعنی از آنجا که هنوز ایمانی قاطع درباره نقش بیچون و چرای باورها در تجارب زندگی ندارند، این مسیر را به جای یک خط مستقیم، به صورت زیگزاگی طی میکنند.
در ظاهر درست است که زمانی طولانی را در مسیر گذراندهاند. اما اگر کمی دقت کنند، متوجه میشوند که زمانهایی که در مسیر نبودهاند، بسیار بیشتر از زمانهایی است که در مسیر بودهاند.
سپس پی میبرند که معمّا آنقدرها هم پیچیده نیست اگر در این پروسه، زمانهایی لحاظ شود که راه به سمت بیراهه کج شده و نیز زمانهایی که طول کشیده تا دوباره از آن مسیر بیراهه، به سمت مسیر اصلی حائل شوند.
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که تمرکز و فرکانسهات صرف ترس از طرد شدن، پسندیده نشدن و یا مورد قضاوت واقع شدن توسط دیگران شده است؛
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که پشت ترسهای واهیِ ذهن متوقف ماندی و برای فرصتهای پیش رویت هیچ قدمی برنداشتی؛
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که به خاطر احساس عدم لیاقت، ایدههایت را جدّی نگرفتی و در حدّ همان ایده نگهشان داشتی؛
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که به جای نشان دادنِ ایمانت و جسارت قدم برداشتن برای خواستهات، منتظر تضمینی ماندی که هنوز هم نیامده است؛
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که به خاطر راضی نگه داشتن دیگران، مرتباً خواستههایت را خط زدی و انجام خواستههای دیگران را در اولویت قرار دادی؛
یک حساب سرانگشتی به زمانهایی بینداز که به تواناییات اعتماد نکردی، پلهای پشت سرت را خراب نکردی و نتوانستی حتی یک بار از پیلهی تریدهایی بیرون بیایی که، سالهاست وجودت تغییرشان را فریاد میزند:
تغییر رابطهی آزار دهندهی عاطفی، تغییر شغلی که هر لحظهاش در حکم تحمل کردن سالی پر از رنج است، تغییر شهری که تنها دلیلت برای ماندن، تولد در آنجاست و…
یک حساب سرانگشتی به تصمیمات گرفته نشدهات بینداز؛
یک حساب سرانگشتی به تصمیمات گرفته شده اما اجرا نشدهات بینداز؛
وقتی این حساب سرانگشتی را انجام دهی، متوجه وخامت اوضاع میشوی و میفهمی که این تمرکز و این فرکانس، در چه راهی صرف شده و نشتیِ فرکانسیات کجاست.
اگر کلمه فرکانس را با پول جابه جا کنی و جای هر لحظه از فرکانس، یک دلار بگذاری، آنوقت وخامت اوضاع را درباره کمبود عزت نفس درک میکنی و نقش عزت نفس در تجربه زندگی دلخواه را میفهمی.
تمرکز، انرژی و زمانهایی را محاسبه کن که صرف پیروی از الگوهای محدودکنندهی ذهنیات درباره شیوهی رسیدن به موفقیت مورد نظرت شده است و آنها را در این پروسه لحاظ کن تا بدانی مشکل از کجا آب میخورد.
بررسی این موضوع، به مثال صاحب کسب و کاری میماند که، خسته و کوفته از زحمت سالیان و نداشتن نتیجه راضی کننده از اینهمه زحمت و دوندگی، حسابدارهایش را صدا زده و شروع به حساب و کتاب میکند تا ببیند چرا کسب و کارش سود لازم را ندارد.
چرا هرچه بیشتر روی فروش کار میکند، کمتر به سود میرسد و در نهایت، هیچ تفاوت خاصی در تراز مالی سالانه شرکتاش اتفاق نمیافتد؟!
همهی گزینهها و آیتمها را بغل هم میچیند، قیمت تمام شده محصولش را مجددا ارزیابی میکند و سپس متوجه میشود بهای تمام شدهی محصول بالاتر از قیمت فروش آن بوده است.
در یک آن شوکه میشود که، چرا هیچوقت با این دقت، بهای تمام شده را محاسبه نکرده است؟!
سپس پی میبرد که نشتی کجاست و با خود میگوید:
قضیه خیلی ساده است. مشکل اصلا از تعداد فروش نیست. حتی اگر این محصول پر فروش ترین محصول جهان هم شود باز هم ضرر است. چون اشکال کار من فروش بیشتر نیست، اشکال چندین مرحله عقبتر است. چطور وقتی قیمت تمام شده محصول برایم بیشتر از قیمت فروش است، انتظار دریافت سود را از فروش دارم؟!
یعنی وقتی به این شکل دقیق، مسیر را مرور و به شناختی دقیق از شیوهاش برای تحقق نتایج دلخواهش میرسد، وقتی پاشنهی آشیل و نشتی فرکانسی را کشف میکند، میتواند اصل را از فرع تشخیص دهد و به جای باری به جهت بودن، به جای برگی در باد بودن، به جای یک قدم جلو و دو قدم به عقب رفتن، تمرکز خود را بر اجرای اصل بگذارد تا، مسئله از پایه و اساس حل شود.
موضوع عزت نفس، اول از همه رسیدن به خودشناسیای است
عزت نفس حقیقی که نقطهی مقابل ذهن است و بالاترین حدّ آن، ایمان به این قانون است که، به محض وضوح خواستهای، آن خواسته- بی چون و چرا- اجابت میشود، دایرهی اتصال ما به الهامات الهی و مددهایی است که، به مقصد رساندنِ ما را بر خود واجب میدانند.
و به قول خداوند، به محض داشتن خواستهای، قطعاً هدایتی از سمت ربّ- به معنای سیستمی که منبع همهی راهکارها ونعمتهاست و تحقق خواستههای ما، این سیستم را رشد میدهد- خواهد آمد.
اما تنها افرادی از موهبت این هدایت برخوردار میشوند، که عینک باورهای و قالبهای محدودکنندهی ذهن را از چشمشان برمیدارند، نقش باورها را در خلق اتفاقات درک میکنند و میپذیرند به اندازهای که باورهای محدودکنندهشان تغییر میکند و عزت نفسشان رشد مییابد، به همان اندازه نیز معادلات را در زندگیشان تغییر میدهد و آنها را از شیوههای ساده و قابل دسترستری، به خواستههایشان میرساند.
پست های مرتبط

22 اردیبهشت 1404

22 اردیبهشت 1404

22 اردیبهشت 1404

22 اردیبهشت 1404

22 اردیبهشت 1404
دیدگاهتان را بنویسید